به نام خالق دادار
قصه ی یه پهلوون !
امروز کنفرانس خبری آقای احمدی نژاد بود که قسمتی از آن را دیدم ، یه خورده که راجع به دکتر و اتفاقات اخیر فکر کردم یاد داستانی افتادم که تو بچگی شنیده بودم . داستان از این قرار بود که : « ... تو یه شهری آدم خوبای شهر یه پهلون جوونمرد داشتن که خیلی بهش افتخار می کردن ، این پهلون تو هر مبارزه ای رقیبا و دشمناشو که نماینده ی آدم بدا بودن شکست می داد . این پهلون ما خیلی آدم خوبی بود ، به فقرا کمک می کرد و ... آدم بدا که دیدن زورشون به این پهلون نمی رسه با حیله و نیرنگ سمی بهش خوروندن که حافظه شو از دست داد و شد یه آدم دیگه ، یه آدمی که دیگه اون آدم قبلی ، همون پهلونی که دل آدم خوبا را شاد می کرد ، نبود. . یه آدمی که شده بود بازیچه ی دست آدم بدا ... یه آدمی که ... ! » یه لحظه فکر کردم آقای احمدی نژاد همین پهلونیست که حالا سم آدم بدها رو خورده و به کل عوض شده ، آخه این احمدی اون کسی نبود که چند روز قهر کنه ... ! اونم باکی ؟ ... به خاطر چی ؟... به خاطردستور آقا ... ! احمدی نژاد !!! کسی که برای ما نماد ولایت مداری بود ! آخه این احمدی نژاد اون کسی نبود که همه چیزشو بریزه پای یه عده آدم منحرف دورو برش ... احمدی نژاد برای من (برای ما ) این کسی نیست که الآن می بینیمش . احمدی نژاد برای ما اون کسی است که فریاد «اللهم عجل لولیک الفرجش ...» تو سازمان ملل هنوز تو گوشامونه و مهربونی نگاهش که شب و صبح و صبح و شب بیدار بود برای رفع گرفتاری مردم و برای خدا ، هنوز توی نگاهمونه ... اما حالا ما فقط می تونیم دعا کنیم ، خدا کنه دوباره حافظه ی پهلون ما برگرده ، خدا کنه پهلون ما بشه همون کسی که با دیدنش و بودنش پشت آدم بدا می لرزید ، خدا کنه ...! از یادداشتهای روزانه ی یک نوجوان